اگه گفتی چرا حلقه ازدواج باید تو انگشت چهارم باشه؟

به نام عشق اول و آخرم...

 

مراحل زیر را به ترتیب انجام دهید . تا معجزه ای شگفت انگیز را  متوجه شوید.(این مطلب برگرفته از اساطیر چینی است)

1-ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و  دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید.

2-چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید

3-  به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند

4- سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید. انگشت شصت نمایانگر والدین است. انگشت های  شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام  انسان ها روزی می میرند . به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد.

5-لطفا مجددا انگشت های شصت را به هم متصل کنید . سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید. انگشت دوم (انگشت اشاره ) نمایانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند . این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند.

6-اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند.

7-انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز کنید. احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از هم باز کنید. به این دلیل که آنها نماد زن و شوهری هستند که برای تمام عمر به هم متصل باقی می مانند.

عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند.

شصت نشانه والدین است

انگشت دوم خواهر و برادر

انگشت وسط خود شما

انگشت چهارم همسر شما

و انگشت آخر هم نماد فرزندان شما است

من مهربان ندارم، نامهربان من کو؟

به نام یگانه سنگ صبورم...

نه از خاکم، نه از بادم
نه در بندم، نه آزادم

نه آن لیلا ترین مجنون
نه شیرینم، نه فرهادم

نه از آتش، نه از سنگم
نه از رومم، نه از زنگم

فقط مثل تو غمگینم
فقط مثل تو دلتنگم

چه غمگینم، چه تنهایم
نه پنهانم، نه پیدایم

نه آرامی به شب دارم
نه امیدی به فردایم

چه امیدی، چه فردایی
چه پنهانی، چه پیدایی

اگر خوشحال، اگر غمگین
چه فرقی داره تنهایی؟؟

 

امروز از دیروز حالم دیدنی تر است....

به نام یگانه شاهد اشکهایم...

 

عجیب دلم گرفته این روزا..... امان از این تنهایی.

چند روزی ست که حالم دیدنیست....

به نام اون که حاضرم بخاطرش جلوی عزیزترین کسانم بایستم...

 

لحظه های بی تو بودن را در گوش شب نجوا می کنم

ستاره می شنود و تو را آرزو بر دل می ماند ...

آرزوهایم را در لحظه های بی تو بودن می شمارم

به گمانم می آید که روزی تک تک این آرزوها را تو حقیقت می کنی ...

از فاصله ی رخوتناک با تو بودن تا بی تو بودن گذشته ام و

به لحظه های دوری رسیده ام ، در تمام لحظه ها حس غریبی دارم ...

حس دریایی که از بی موجی به مرداب بودن رسیده است ،

مرداب تنهاست و من تنهاتر ،

مرداب مرا هم در برگرفته ،

سکوت غریب مرداب ،

حس غریب تنهایی ، حسی که وجودم را در برگرفته  ،

تنهایی که چون پیچک بر تن احساسم پیچیده است  ،

پیچکی که تا لحظه ای دیگر احساسم را خفه می کند ،

به گمانم تمام لحظه ها و احساسم را

تنها تو می توانی از اسارت برهانی ...

تو خواستی که من با تو باشم !

اما نمی دانم چرا تنها لحظه ای خواستی !؟

لحظه ای ...

هیچ حرف دگری نیست که با تو بزنم ،

تو نمی فهمی اندوه مرا !

قلبم به پای تو نشست ،

اما نمی دانست که این چنین زود و بی محابا شکسته می شود ؟

قلب بی گناهم چه می دانست که تو هم این گونه هستی ؟!!!

تنها مانده به تو بگویم :

مطمئن باش ، برو

ضربه ات کاری بود و

دل من سخت شکست ...

و تو به من و سادگیم خندیدی ... !

به من و حسی پاک که پر از یاد تو بود ؟!!

 

a good love story

 
A Good Love Story
 
 
He met her on a party. She was so outstanding, many guys chasing after her, while he was so normal, nobody paid attention to him. At the end of the party, he invited her to have coffee with him, she was surprised, but due to being polite, she promised. They sat in a nice coffee shop, he was too nervous to say anything, she felt uncomfortable, she thought, please, let me go home.. suddenly he asked the waiter:


"Would you please give me some salt? I'd like to put it in my coffee."
 
Everybody stared at him, so strange! His face turned red, but, still, he put the salt in his coffee and drank it.

She asked him curiously: why you have this hobby?

He replied: "when I was a little boy, I was living near the sea, I liked playing in the sea, I could feel the taste of the sea, just like the taste of the salty coffee. Now every time I have the salty coffee, I always think of my childhood, think of my hometown, I miss my hometown so much, I miss my parents who are still living there".

While saying that tears filled his eyes. She was deeply touched.

That's his true feeling, from the bottom of his heart. A man who can tell out his homesickness, he must be a man who loves home, cares about home, has responsibility of home.. Then she also started to speak, spoke about her faraway hometown, her childhood, her family. That was a really nice talk, also a beautiful beginning of their story. They continued to date. She found that actually he was a man who meets all her demands; he had tolerance, was kind hearted, warm, careful. He was such a good person but she almost missed him!

Thanks to his salty coffee! Then the story was just like every beautiful love story, the princess married to the prince, then they were living the happy life... And, every time she made coffee for him, she put some sal t in the coffee, as she knew that's the way he liked it.

After 40 years, he passed away, left her a letter which said: "My dearest, please forgive me, forgive my whole life lie. This was the only lie I said to you---the salty coffee. Remember the first time we dated? I was so nervous at that time, actually I wanted some sugar, but I said salt It was hard for me to change so I just went ahead. I never thought that could be the start of our communication! I tried to tell you the truth many times in my life, but I was too afraid to do that, as I have promised not to lie to you for anything..

Now I'm dying, I afraid of nothing so I tell you the truth: I don't like the salty coffee, w hat a strange bad taste.. But I have had the salty coffee for my whole life! Since I knew you, I never feel sorry for anything I do for you. Having you with me is my biggest happiness for my whole life. If I can live for the second time, still want to know you and have you for my whole life, even though I have to drink the salty coffee again".

Her tears made the letter totally wet.

Someday, someone asked her: what's the taste of salty coffee? It's sweet. She replied.
love is not 2 forget but 2 forgive
not 2 c but 2 understand
not 2 hear but 2 listen
not 2 let go but HOLD ON !!!!

مرسی جوجوی گلم...

به نام اون که عاشقشم...

سلام. اول باید از جوجوی گلم تشکر کنم که با وجود تمام خستگیها و درگیریهاش اینجا رو واسم رو به راه کرد. مرسی گلم اینم فقط بخاطر جوجو:

بهانه ی همه ی شعرهای من تویی
همه بهانه های من با این شعر تقدیم تو باد . .

 

 

سرخ مثل عشق ...

 

 

گفته بودی شراب می خواهی، یادت هست؟

 

من آماده ام، بیا و بنوش ...

 

گفته بودم:

 

دوکلمه حرف حساب:

 

دوستت دارم ...

 

می گویم:

 

یک کلمه حرف حساب:

 

 

 

عـشـــق...

 

این عشق را دوست دارم، چون رنگی از خدا دارد .

 

تمام واژه ها یک کلام است از همان روز نخست،...

 

عشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق است ...

 

 

 

عشق...

 

به نام عزیزترینم...

زیبایی عشق به سکوته نه فریاد.

زیبایی عشق به تحمله نه خرد شدن و فرو ریختن.

عشق خیالی ست که اگه به واقعیت برسه دیگه طعم شیرینشو از دست می ده.

عشق یه کویره که عاشق تشنه با رویای سراب معشوق قدم به جلو میذاره.

عشق راه ناهمواریه که وقتی ازش گذشتی و تمام سختیا رو پشت سر گذاشتی می رسی به جایی که اصلا تصور نمی کردی آخرش این باشه مثل کسی که از کوهی بالا می ره به امید اینکه ببینه پشت اون کوه چیه؟لذتش فقط امید و رویای رسیدن به اون بالاست وقتی رسیدی می بینی هیچی پشت کوه نبوده و نیست ناامید و خسته می شینی به این همه راهی که اومدی فکر می کنی. البته اگه بین راه سقوط نکنی.

عشق سخن گفتن با نگاهه.

عشق امید به رسیدن و ترس از نرسیدنه.

 

سرآغاز

 
به نام یگانه حامی پرستوهای بی آشیانه
 
 
 

هنوزم تنها ترینم توی قصه زمونه

کاشکی ردپای عشقم روی جاده ها بمونه

با صدای خشک و تشنه خوندم از موجای دریا

جون گرفت حس قشنگی تو تن خشک درختا

بال پروازی نداشتم اما از پرنده خوندم

توی بازی صداقت همیشه برنده موندم

همه جا طرح قفس بود که من آسمون کشیدم

روی بال هر ترانه به ستاره ها رسیدم

به امید لحظه عشق به امید روز پرواز

به امید این که شاید بشکنه بغض هر آواز

پشت میله ها نباید یادمون بره پریدن

وا کنیم پنجره ها رو واسه آسمون رو دیدن

واسه خورشید رو شنیدن

واسه باد رو بوسیدن